یکشنبه 25/6/86
نیت

اینجا همیشه شب است
قصد دیدن رویت کردم
تنها تا به سپیده رفتم


عشق خاموش


عشق با سرعت زیاد

اون شب با خودش هی حرف می زد،آخه باید یاد می گرفت ترمز بگیره،اما چطوری؟
"دلم می خواد عشقمون بدون حساب باشه ، نه مطمئن باش آتیش من کم نمی شه...
فکر نمی کنی ما سرعت میریم خیلی ...، آتیشت تنده ها .... ، باید چشمها رو باز کرد.... یه کم زمان باید بگذره ..."
تمام این حرفا اون شب ذهنش رو مشغول کرده بود.باید ترمز کردن یاد می گرفت ، اما چطوری؟
یاد شب اول افتاد ، اون خیلی تند رانندگی می کرد ، اینقد تند که اونها همون شب به هم رسیدن تو تاریکی یه کوچه بن بست.
یاد لذت این حس جدید افتاد، راستی چه شیرین بود.
اما نباید الان به این چیزا فکر می کرد.اون باید به همون سرعت یاد می گرفت که ترمز کنه ، اما چطوری؟واقعا چطوری؟



عشق خاموش


من هم آمدم

نگاهش کردم
داغ شدم
یعنی من عاشق شدم؟


عشق خاموش